گلبرگ سی وچهارم وسی پنجم
سلام.عزیز دل مامانی وگل پسرم. تقریبا اوایل بهمن ماه بود که وقتی رفتیم سه شنبه بازار سر کوچمون جوجه های رنگی آورده بودن برای فروش وتوهم وقتی دیدی گفتی که میخوام منم یه دونه سبز خوشگلشو برات گرفتم وقتی اومدیم خونه کلی باهاش بازی کردی وخییییییلی دوستش داشتی گذاشتیمش توی یه کارتون وبهش آب ودونه دادیم تاچندوقت همیشه کارت همین بود باهاش کلبی بازی میکردی وذوق میکردی قربئن مهربونیت برم پسرگلم. تانزدیک 20 روزفکرکنم نگهش داشتیم تا اینکه یکروز صبح که من از خواب بیدارشدم دیدم که مرده وکلی ناراحت شدم تاقبل از این که تو از خواب بیداربشی رفتمو تو باغچه خاکش کردم که یه وقت تو نبینی ناراحت بشی قربون پسر دل نازک ومهربونم برم...
نویسنده :
مامان آقامحمدهادی
18:44