آقامحمدهادیآقامحمدهادی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
کلبه عشقمونکلبه عشقمون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

عزیزترین هدیه خداوند

گلبرگ پانزدهم

خدایاشکرت پسرم 15ماهه شد.تو15 ماهگی شما کم کم یه کلماتی رو به زبون میاوردی قربون زبون شیرین ودوست داشتنیت برم عزیزم. تاجایی که من یادمه تااون موقع 20 تاکلمه رومیتونستی بگی خرگوش کوچولوی مامان.  کلمات شیرین 1.دد       2.ماما      3.آب یا آبی     4.لولو       5.اوف      6.اخ      7.توتو     8.دایی      9.آقو      10.بابا      11.دیدی     12.نی(نیست)      13.یف(رفت)     14.ده(بیرون)        15.ب ب(...
14 شهريور 1393

گلبرگ چهاردهم

خدایاشکرت از بابت این نعمت بزرگی که بهمون عطا کردی هر روز که میگذره وشما بزرگتر میشی شیرین تر ودوست داشتنی تر میشی. تو14ماهگی خداروشکر دیگه کم کم میتونستی راه بری البته هفته اول آهسته آهسته قدم برمیداشتی ولی بعدش دیگه واردشدی وماشالله همه خونه رو دور میزدی قربون پسر باهوش وزبروزرنگم برم.                           عکسهای ماه چهارده گل پسر                         ماشاء اللّه لا حول و لا قوة الا بالله العلي ...
14 شهريور 1393

گلبرگ سیزدهم

قربون پسر خوشگل وزبروزرنگم برم که ماشالله ماشالله هر روز داره بزرگ وبزرگترمیشه دیگه آقایی شدی واسه خودت عزیزم. توی ماه سیزدهم از زندگیت بود که سه تا دیگه از مرواریدای سفیدت داشت بیرون میومد هرسه تاهم باهم آآآآآآآخ الهی بمیرم همین جوریش هم حس وجون نداشتی چه برسه بخوای برای دراومدن سه تا دندون باهم دردبکشی خلاصه ده روزی شد تا دندونات سر زدو دردو ورمش کم شد قربونت برم وقتی میخندیدی این مرواریدای سفید عجب برقی میزد ومن وبابایی بادیدنشون کلی ذوق میکردیم.مبارکت باشه عـــــــــــزیــــــــــــزم.                        &n...
14 شهريور 1393

یکســـــــالگــــــی

خدایاشکرت اصلا باورم نمیشه یکسال گذشت وشما یکساله شدی انگار همین دیروز بود که رفتم برای زایمان. چندروز مونده بود به تولد شما من کم کم داشتم خودمو برای این روز قشنگ آماده میکردم من وبابایی تصمیم گرفتیم یه جشن کوچیک وساده برگزار کنیم ومهمونها فقط دوتا مامانبزرگها وبابابزرگها وخاله ها وزن عموت بودن کیک تولدهم خودم پختم بازله وشربت .کلی هم کادو برات اوردن دست همشون درد نکنه من وبابایی هم برای کادوی تولدت مقداری پول برات پس انداز کردیم چون وسیله واسباب بازی ولباس همه چیز داشتی مبارکت باشه عزیزم. روز8اردیبهشت شما باید واکسن یکسالگی میزدی وقتی واکسن رو زدی خداروشکر نه تب ونه درد داشتی وبه مراتب خیلی از واکسنهای قبلی بهتربود. ماشالل...
18 مرداد 1393

گلبرگ یازدهم

عزیزم ماشالله شمادیگه مردی شدی واسه خودت وکم کم داریم به یکسالگی شمانزدیک میشیم وای خدایا اصلا باورم نمیشه انگار همین دیروز بود رفتم برای زایمان. تو یازده ماهگی شما داشتی دندون در میاوردی وقرار بود دوتا مروارید سفید دیگه به دندونات اضافه بشه این دوتا مروارید دوتا دندون های جلوی بالایی بودن  آآآآآخ بمیرم خیلی زیاددرد وتب داشتی تازه سرماهم خورده بودی وخاله مریم هم چندباری زنگ زده بودکه چرانمیایی قم وقرار بود همراه مامان بزرگ وبابابزرگت بریم خونه خاله مریم تو قم. خداروشکر بعداز چند روز که بهتر شدی همراه مامانبزرگ وبابابزرگ وخاله فاطمه وخاله عاطفه رفتیم قم خونه خاله مریم شما اولین زیارتی بود که میرفتی قربون پسر خوش اخلاقم برم تو...
18 مرداد 1393

گلبرگ دهم

ماشاالله شما دیگه کوچولو موچولو نیستی دیگه بزرگ شدی والان ده ماه داری خدایا شکرت که این نی نی سالم وخوشگل رو بهم عطا کردی خدایاشکرت                                                                           اینم عکسهای ده ماهگی پسرخوشگلم.                    ماشاء اللّه لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم. ...
18 مرداد 1393

گلبرگ نهم

عزیز دردونه مامان یکی یکدونه بابا وقتی شما وارد ماه نهم از زندگیت شدی کم کم هوا سرد شدو وارد زمستون شدیم تو فصل زمستون تو خونه لباس کاموایی گرم تنت میکردم و  کناربخاری مینشستی وبازی میکردی قربونت برم عزیزم. تو نه ماهگی شما یه شب بلند وطولانی وقشنگ بود به نام شب یلدا تو این شب خانواده ها دور هم جمع میشن وجشن میگیرن وهندونه میخورن به اضافه تنقلات و انار ومیوهای دیگه ولی میگن میوه اصلی شب یلدا همون هندونه است. ماهم تو این شب قشنگ همراه بابایی وشما به خونه هردو مامان بزرگ وبابابزرگها رفتیم.وکلی خوش گذروندیم.شماهم خیلی ذوق کرده بودی چندتاعکس هم گرفتم که بعد میزارم. اولین شب یلدات مبارک پسرگلم.انشالله صدساله بشی عزیزم. &nb...
18 مرداد 1393

گلبرگ هشتم

پسر خوشگل وباهوش مامانی وارد ماه هشتم از زندگی شماشدیم وکم کم داشت پاییز تموم میشد ووارد فصل زمستون میشدیم ماتو زمستون سعی میکردیم زیاد از خونه بیرون نریم چون هواسرد بود ومیترسیدم شما خدای نکرده سرمابخوری برای اتاق شماهم یه بخاری دیواری گرفتیم وبالا تر نصبش کردیم که دستات نرسه  ونخوای اذیت کنی. توماه هشت چون شما کامل میتونستی بشینی اروم مینشستی وبااسباب بازیهات بازی میکردی قربون پسر اروم و نازم برم.                                        &nbs...
12 مرداد 1393