آقامحمدهادیآقامحمدهادی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
کلبه عشقمونکلبه عشقمون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره

عزیزترین هدیه خداوند

اولین روز پیش دبستانی گل پسرم

سلام.پسر عزیزم قربونت  بره مامانی  شما امسال یعنی  مهرماه سال 97 باید میرفتی پیش دبستانی   وکلی هم ذوق داشتی وخوشحال بودی ده روز  مونده به مهرماه که محرم بود بعداز تموم شدن دهه شما برای رفتن به پیش دبستانی آماده شدی  لوازم تحریرو کیف و.... رو آماده کردی لباس فرم هم هنوز برات ندوختیم که انشاالله زودتر میدوزیم 4 تا کتاب هم دارین که امروز کتاباتون اومد.بعد عکساشو میزارم اینم عکس روز اول پیش دبستانی هست ماشاالله.   ...
16 مهر 1397

اولین محرم دختر نازم فاطمه سادات

امسال محرم 20شهریور مصادف با تولد مامانی بود ودختر مامان اول محرم36 روز داشت وجمعه که روز شیرخوارگان بود 39 روز داشت عزیز مامان. توشبهای محرم هرشب همراه بابا وداداشی به حسینیه میرفتیم خداروشکرشماهم اذیت نمیکردی وآروم میخوابیدی. چندتا عکس محرمی گرفتم که میزارم    ...
28 شهريور 1397

یادداشت های دخترمامان فاطمه سادات

چندتا یادادشت درمورد فاطمه سادات هست که دوست دارم بنویسم قندعسل مامان12 روز ش تموم شده بود که بندنافش افتاد وبندنافو کردیم تو سوراخ موش که بقول قدیمیا هرچی گم شد بتونی زود پیداش کنی روز13 با مامانبزرگ بردیمت حموم کلللی گریه کردی ولی بعدش شیر خوردی مثل یه دسته گل آروم وناز خوابیدی روز14 با بابا وداداشی رفتی خونه عمه عظیمه دیدن علیرضا که فقط 8 روز از شما کوچیکتره اینم عکس هردوتون ماشاالله خداحفظتون کنه   رور24 عید غدیر بود یعنی عید سادات واولین عیدی بود که شما کنارمابودی وتو این روز ما رفتیم خووه بابابرگها ومامانبزرگها عید دیدنی خدایاااااااااا شکررررت دختر دست گل مامان37 ...
16 شهريور 1397

تولد دختر مامان فاطمه سادات

  خداروشکرررررررررررر قندعسل مامان به دنیا اوم آخرین باری که رفتم سونوگرافی  نیمه ای ماه 8 بودم رفتم   جوابشو به دکتر نشون دادم دکترم گفت انشاالله یکماه دیگه بیا برای نوار قلب ونامه برای سزارین  تو این یکماه من یکم خونه تکونی کردم ووسایلاتو آماده کردم تابالاخره 13 مرداد رسید همون روزی که باید میرفتم برای نوار قلب ونامه سزارین نوار قلب گرفتن خداروشکر قندعسل مامان خوب بود نامه هم گرفتم برای 16 مرداد یعنی سه روز بعدش  تواین سه روز یکم به سروضع خودم رسیدم وخونه رو مرتب کردم شب سه شنبه یعنی شبی که قرار بود فرداش عمل بشم یکم استرس ودلهره داشتم  با با...
12 شهريور 1397

تولد پنج سالگییی گل پسرم

خدایا شکرت پسرم ۵ساله شد اصلا باورم‌ نمیشه پنج سال کنارماهستی چقققدر زود گذشت مث برق ازیه طرف خوشحالم که بزرگ شدنتو میبینم از طرفی ناراحتم که چقققدر این دوران قشنگ زود داره میگذره ودیگه بازگشتی نداره. قربونت برم عزیز دل مامان الهی شکرکه صحیح وسالم درکنارماهستی. برای تولدت بخاطر فوت خاله جشن نگرفتیم ولی خودم یه کیک کوچیک برات درست کردم باژله و.... انشاالله همیشه صحیح وسالم باشی انشاالله تولد ۱۲۰سالگیت عزیزدل مامان.   ...
10 ارديبهشت 1397

یه خبر خیییلی بد

مامانی دوتاخاله داره که توهم به اونا میگی خاله به اضافه چهارتا خاله های خودت. روز عیدکه رفتیم خونه خاله مامانی حال خاله اصلا خوب نبود روی تخت دراز کشیده بودن اصلا نتونستیم باهاشون صحبت کنیم بچه هاشون بودن یکم نشستیم واومدیم تا چندروز بعدش حالشون بدترشد وراهی بیمارستان شدن ماهم یکروز به عیادت رفتیم ولی بازم حالشون خوب نبود که بشناسن یا بتونن صحبت کنن. خلاصه روز ۲۷فروردین بودکه باخبرشدیم خاله فوت شدن خیلی روز بدی بود بعدازشنیدن خبربه شدت سرم دردگرفت چون توبیمارستان تفت بودن أوردنشون و...طول میکشیدمراسم تشییع را برای فرداش گذاشتن فرداش رفتیم برای تشییع خیلی بدبود خدانصیب هیچکس نکنه خلاصه تشییع کردن واومدیم سه روزهم مراسم بود. مامان ...
10 ارديبهشت 1397

نوروز۹۷

بعداز پایان زمستون بالاخره بهارهم از راه رسیدوآغاز سالی دیگر. تحویل سال شب ساعت ۷و۴۵دقیقه بود که ماتوی خونه پای تلویزیون بودیم وسه تایی کنارهم سال نورو تحویل کردیم با خوندن دعا وقرآن و.... دعا کردیم همیشه کنارهم باشیم وسال خوبی برای همه باشه. فرداش یعنی روز عید مصادف بود باشهادت امام هادی ماهم بخاطر حرمت این امام عزیز به عید دیدنی نرفتیم ودیدنی هارو به روز بعدش موکول کردیم یعنی ۲فروردین برای دیدنی به خونه دوتابابابزرگها ومامانبزرگ مامانی وبابابزرک مامانی رفتیم بقیه رو هم تو رفت وآمدها دیدیم خلاصه سال خوبی بود  انشااللع برای همه خوب  شروع شده باشه و سال خوبی درپیش رو داشته باشن.   ...
10 ارديبهشت 1397

یه خبر خووووووب

یه چندوقتی بود خیلی احساس تنهایی میکردم چون توکه‌مشغول مهدونقاشی و....بودی وقتی هم که بابا بود همراه بابا میرفتی بیرون منم احساس میکردم خیلی تنهام والبته توهم انگاریه همبازی میخواستی تااز تنهایی دربیای. تصمیم گرفتیم بریم توفکر نی نی که خداروشکر ماه پیش فهمیدم که باردار هستم وقتی به بابات گفتم باورش نشد چون خیلی خوشحال شد ورفتیم آزمایش تامطمین شدیم البته اولش به تونگفتیم چون میدونستم مرتب میپرسی کی میاد وبی قراری میکنی گفتیم یکم بگذره بعد بگیم بهتره. بعداز یکی دوماه که بهت گفتیم اولین حرفی که زدی گفتی باید دختر باشه ها منم گفتم دست خداست سالم که باشه بهترین هدیه ست حالا دختر یا پسر. سه ماه اول یکم‌ویار داشتم سردیم میکرد وهمیشه فشارم میافتا...
9 ارديبهشت 1397

یلدای۹۶

  بازم اول زمستون وشب یلداشد من شب یلدا وکنار خانواده بودن روخیلی دوست دارم. شب یلدا مابه خونه دوتا پدربزرگهات میریم من دوتاظرف ژله درست کرده بودم اپل یکی روبردیم خونه پدربزرگ سیداحمد کنارهم خوردیم وخیلی هم دوست داشتن بعدشم رفتیم خونه پدربزرگ امیرکه قراربود همه اونجا جمع بشیم خاله فاطمه دوتاکیک پخته بودمنم ژله درست کرده بودم  باهندونه وآجیل و....که مامان بزرگ داشت یه سفره خوشرنگ‌ وبزرگ پهن کردیم وتامیتونستیم از خوراکی ها خوردیم وخوش گذروندیم. اون شب بهمون خیلی خوش گذشت چون کنارخانواده گفتیم وخندیدیم وخوردیم البته اصلش پدرومادر بودن که خدا سایه شونو ازسرمون کم نکنه. عکسهاشو هم در ادامه میزارم &n...
9 ارديبهشت 1397

سالگرد یکی شدنمون

بعداز پایان محرم توتاریخ ۹آذر سالگرد ازدواجمون بود. خدایا‌اصلا باورم‌نمیشه  ۸سال از عروسیمون گذشته. ثمره اش هم یه پسر نازوخوشگل هست. خداروشکر تواین ۸سال بهترین لحظات رو کنار همسرو پسرم داشتم خدایا ازت میخوام مواظب هردوشون باشی و  برام حفظشون کنی آمییین. روز سالگرد ازدواجمون من یه کیک پختم وسه نفری یه جشن کوچیک گرفتیم. خدایا این دلخوشی های کوچیک رو ازمانگیر.الهییییی آمییین   ...
9 ارديبهشت 1397