آقامحمدهادیآقامحمدهادی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
کلبه عشقمونکلبه عشقمون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

عزیزترین هدیه خداوند

تولد دختر مامان فاطمه سادات

1397/6/12 19:39
646 بازدید
اشتراک گذاری

 
خداروشکرررررررررررر قندعسل مامان به دنیا اوم

آخرین باری که رفتم سونوگرافی  نیمه ای ماه 8 بودم رفتم جوابشو به دکتر نشون دادم دکترم گفت انشاالله یکماه دیگه بیا برای نوار قلب ونامه برای سزارین 

تو این یکماه من یکم خونه تکونی کردم ووسایلاتو آماده کردم تابالاخره 13 مرداد رسید همون روزی که باید میرفتم برای نوار قلب ونامه سزارین

نوار قلب گرفتن خداروشکر قندعسل مامان خوب بود نامه هم گرفتم برای 16 مرداد یعنی سه روز بعدش 

تواین سه روز یکم به سروضع خودم رسیدم وخونه رو مرتب کردم شب سه شنبه یعنی شبی که قرار بود فرداش عمل بشم یکم استرس ودلهره داشتم 

با بابات یکم حرف زدم آروم شدم وخوابیدیم صبح ساعت6ونیم بیدارشدیم آماده شدیم برای رفتن به بیمارستان

با بابا ومامانبزرگ وداداشی راهی بیمارستان شدیم

کارهای اداری وانجام دادیم ومن خداحافظی کردم فتن تو زایشگاه که برای اتاق عمل آماده بشم

لباس مخصوص اتاق پوشیدم ورفتم نوار قلب گرفتن یکساعتی طول کشید بعدم سرم وصل کردن و...

ساعت 11 بود که منو بردن تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم ودستمو بستن به تخت آمپول بی حسی رو زدن به کمرم از سر انگشت پام مور مور فت وتا سینه هام بی حس شده بود دیگه هیچ احسای پایین بدنم نداشتم ولی از سرم کاملا میفهمیدم چیکار درن میکنن

بعد فشارم افتاد اومد روی 7 وحالت تهوع داشتم و انگار یه چیزی توی گلوم گیر کرده بود داشتم خفه میشم 

بچه رو آوردن جلوم کمی متوجه شدم چون فشارم پایین بود درست ندیدمش

بعدم یه ماسک گذاشتن دهنم که از حال رفتم نفهمیدم کجا هستم

ساعت 12 وربع بود که بهوش اومدم توی اتاق ریکاوری بودم بعدم بابا وچندتا از ماماها اومدن ومنو گرفتن گذاشتن روی تخت توی اتاق  خییییییییلی درد داشتم

وبابا وداداشی رفتن خونه عمه عظیمه تاموقع ملاقات بیان باز ساعت 12 ونیم بود که قندعسل مامانو آوردن پیشم 

خدایاااااااااااااااااااااااااااااا هزاااااااااااااااااار مرتبه شکرت بچم صحیح وسالمه

بسم الله گفتم وسینه رو گذاشتم دهنش اولش شیر توی سینه هام نبود یه سه چهر ساعتی که مکید وگریه کرد شیر اومد توسینم کمی خورد وخوابید

ساعت ملاقات بابا وداداشی وخاله زهرا اومدن داداشی کلی ذوق کرده بود از دیدنت

یه شب تو بیمارستان بودم کمی که بهترشدم واکسن بدو تولد رو زدن وفردا عصرش مرخص شدیم وقندعسل مامانو آوردیمش خونه

دختر عزیزم فاطمه سادات مامان خوش اومدیمحبت















 

پسندها (3)

نظرات (0)