یادداشت های دخترمامان فاطمه سادات
چندتا یادادشت درمورد فاطمه سادات هست که دوست دارم بنویسم
قندعسل مامان12 روز ش تموم شده بود که بندنافش افتاد وبندنافو کردیم تو سوراخ موش که بقول قدیمیا هرچی گم شد بتونی زود پیداش کنی
روز13 با مامانبزرگ بردیمت حموم کلللی گریه کردی ولی بعدش شیر خوردی مثل یه دسته گل آروم وناز خوابیدی
روز14 با بابا وداداشی رفتی خونه عمه عظیمه دیدن علیرضا که فقط 8 روز از شما کوچیکتره
اینم عکس هردوتون ماشاالله خداحفظتون کنه
رور24 عید غدیر بود یعنی عید سادات واولین عیدی بود که شما کنارمابودی وتو این روز ما رفتیم خووه بابابرگها ومامانبزرگها عید دیدنی
خدایاااااااااا شکررررت
دختر دست گل مامان37 روز داشت که برای اولین باز نازش کردم خندید ماااشااا الله دخترم خوش خندست وهمش داره میخنده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی