آقامحمدهادیآقامحمدهادی، تا این لحظه: 11 سال و 1 روز سن داره
کلبه عشقمونکلبه عشقمون، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه سن داره

عزیزترین هدیه خداوند

گلبرگ دهم

ماشاالله شما دیگه کوچولو موچولو نیستی دیگه بزرگ شدی والان ده ماه داری خدایا شکرت که این نی نی سالم وخوشگل رو بهم عطا کردی خدایاشکرت                                                                           اینم عکسهای ده ماهگی پسرخوشگلم.                    ماشاء اللّه لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم. ...
18 مرداد 1393

گلبرگ نهم

عزیز دردونه مامان یکی یکدونه بابا وقتی شما وارد ماه نهم از زندگیت شدی کم کم هوا سرد شدو وارد زمستون شدیم تو فصل زمستون تو خونه لباس کاموایی گرم تنت میکردم و  کناربخاری مینشستی وبازی میکردی قربونت برم عزیزم. تو نه ماهگی شما یه شب بلند وطولانی وقشنگ بود به نام شب یلدا تو این شب خانواده ها دور هم جمع میشن وجشن میگیرن وهندونه میخورن به اضافه تنقلات و انار ومیوهای دیگه ولی میگن میوه اصلی شب یلدا همون هندونه است. ماهم تو این شب قشنگ همراه بابایی وشما به خونه هردو مامان بزرگ وبابابزرگها رفتیم.وکلی خوش گذروندیم.شماهم خیلی ذوق کرده بودی چندتاعکس هم گرفتم که بعد میزارم. اولین شب یلدات مبارک پسرگلم.انشالله صدساله بشی عزیزم. &nb...
18 مرداد 1393

گلبرگ هشتم

پسر خوشگل وباهوش مامانی وارد ماه هشتم از زندگی شماشدیم وکم کم داشت پاییز تموم میشد ووارد فصل زمستون میشدیم ماتو زمستون سعی میکردیم زیاد از خونه بیرون نریم چون هواسرد بود ومیترسیدم شما خدای نکرده سرمابخوری برای اتاق شماهم یه بخاری دیواری گرفتیم وبالا تر نصبش کردیم که دستات نرسه  ونخوای اذیت کنی. توماه هشت چون شما کامل میتونستی بشینی اروم مینشستی وبااسباب بازیهات بازی میکردی قربون پسر اروم و نازم برم.                                        &nbs...
12 مرداد 1393

گلبرگ هفتم

خدایا شکرت کوچولوی مامانی کم کم داره بزرگ میشه وارد ماه هفتم از زندگی شما شدیم عزیزم توی ماه هفت دوتا مرواریدهای پایین کاملا معلوم بود وقتی میخندیدی کامل   دندون های موش موشیت پیدابود قربونت برم شمابرای این دوتا دندون خداروشکر تب نکردی فقط انگار درد داشتی وهرچیزی که اطرافت بود به دندون میگرفتی ومدام غر غر میکردی.                                                   عزیز دل مامانی شما تواین ماه دیگه کامل میتونستی بشینی ودیگه لازم نبود که به پشتی یا دیوار تکیه بدی....
12 مرداد 1393

گلبرگ ششم

پسر خوشگل وتپل مپل مامانی قربون اون خندهات برم شما وارد ماه ششم از زندگیت شدی  با واردشدن شما به شش ماهگی وارد ماه محرم وماه عزاداری اباعبدلله  شدیم   وروز8 محرم هم روز حضرت علی اصغر هست وتو اون روز مامانا نی نی هاشونو سبز پوش میکنن ودر مراسم شیرخوارگان که به یاد طفل شش ماهه امام حسین برگزارمیشه شرکت میکنن.ما هم تو اون روز شما رو سبز پوش کردیم ورفتیم توی مراسم وشمارو بیمه علی اصغر کردیم. انشالله همیشه اماام حسین وطفل شش ماهش پشت پناهت باشه عزیزم. انشالله عکس سبز پوشت هم میگذارم. تقدیم به حضرت علی اصغر طفل شیرخواره آقا اباعبدالله الحسین اي تير، خطا كن! هدفت قلب رباب است يا حنجرة سوختة تشنة&...
10 مرداد 1393

لالایی

لالایی برای پسر عزیزم لالا لالا گل ریحون                                دوتا فال و دوتا فنجون توی فنجون تو لیلی                                 تو خط فال من مجنون لالا لالا گل خشخاش                   &n...
9 مرداد 1393

گلبرگ پنجم

خدایا شکرت پسرم داره بزرگ میشه فداش بشه مامانی. ماه پنج بودکه دیگه کامل سینه خیز میرفتی ودستت رو به وسایل دور اتاق میرسوندی وتازه داشت شیطنتها شروع میشد.برای اینکه راحتتر بتونی جابجا بشی گذاشتمت تو روروئک وکم کم پاهاتو به زمین فشار میدادی ومیرفتی جلو تااینکه یه هفته ای شد دیگه رفتن با روروئکو کامل یادگرفتی.قربون پسر باهوش وزبر وزرنگم برم.                                                                                ...
9 مرداد 1393

گلبرگ چهارم

پسر عزیزم هرروز که از بزرگ شدنت میگذره ازیه طرف خوشحالم که تو همیشه کنارم هستی وخدااین نعمت بزرگ واسمونی رو بهم هدیه داده واز یه طرف دلم میگیره که این روز های خوش داره مثل برق وباد میگذره ومن زود دلتنگشون میشم. واردماه چهارم از زندگی شماشدیم تو این ماه تمرین وورزشهای سختی داشتی چون همیشه تلاش میکردی  تا خودت رو بندازی رو سینه وسینه خیز بری. همیشه درحال تلاش وتکاپو بودی ووقتی هم که باتلاشهای فراوان موفق نمیشدی اعتراض میکردی وجیغ میزدی تا خودم روسینه میگذاشتمت بعد کم کم خودت یادگرفتی وراحت میرفتی رو سینه وتالش میکردی تا وسایل جلوتو بکشی طرف خودت.قربونت برم باهر حرکتی که انجام میدادی هم من وبابایی کلی ذوق میکردیم هم شما خوشحال ...
9 مرداد 1393

روش خوابوندنت

فرشته کوچولوی مامانی خواستم قبل از اینکه وارد ماه چهارم بشیم روش خوابوندنت رو برات توضیح بدم.از ابتدای تولدت تا ماه 2 که میگذاشتمت تو رختخوابت ومنم میخوابیدم تو بغلتو وسینه میگذاشتم دهنت شیرمیخوردی میخوابیدی وتاصبح دویاسه بار بلند میشدی وباز شیر میخوردی  ولا لا میکردی نوش جونت عزیزم. ولی تو ماه سه وقتی شیر میخوردی دوست داشتی بعدش یه نفر بغلت کنه ودورخونه بچرخوندت شیرکه میخوردی وسیرمیشدی بابا بغلت میکرد وبرات میخوند وشماهم لالا میکردی بابایی هم بدجوری حس غرور بهش دست میداد که من بچمو خوابش کردم. ولی بعدش دیگه بهونه بغلونگرفتی وهنوز هم فقط تو رختخواب شیر میخوری وناز میخوای فدات بشم.       &nb...
9 مرداد 1393

گلبرگ سوم

ماشالله پسرم بزرگ شده شما واردسومین ماه زندگیت شدی دردونه مامانی .توماه سوم شماهمیشه دوست داشتی بیای توبغلو توصورتت نگاه کنیم وباهات حرف بزنیم باورکن اگر نگاهم به شما نبود وحرف میزدم سریع اعتراض میکردی فدات بشم الهی.                                                           توماه سوم زندگی شما واردماه رمضون شدیم منم چون شماشیرمیخوردی نمیتونستم روزه بگ...
9 مرداد 1393