گلبرگ 28 و29
ســـــــــــلام عزیز دل مامان ببخش خیلی وقتکه نتونستم بیام وبلاگتو بروزش کنم.
ماشاالله ماشاالله شما29 ماهه شدی خدایا شکـــــــــــــــرت بخاطر همه چیز .تو 29 ماهگی شما ما کمتر خونه بودیم چون موقع برداشت پسته
بود وهمیشه یا صحرا بودیم یا داشتیم
برای خودمون پسته پوست میگرفتیمو از این کارا شما هم که دیگه بزرگ شدی وتوهمه کارا به مامان کمک میکردی عزبز مامان.
تو بیست ونه ماهگی شما دو تا عید رو داشتیم یکی عید قربان ویکی هم عید غدیر عید آقامون مولا امیرالمومنین شماهم که سید بودی وهمه
ازت عیدی میخواستن قربون
پسرکوچولوی وشوهر سیدم برم.
آخرای 29ماهگی شمابود که دیگه موهات خیلی بلندشده بود واصلا نمیگذاشتی ببریمت آرایشگاه وتصمیم گرفتیم موهاتو با ماشین تا ته بزنیم
وتا ماشین صورت بابارو میدیدی فرار
میکردی وجیغ وداد وفریاد ولی دیگه چاره ای نبود یکروز با بابایی لباساتو بیرون آوردیم وتا ماشینو بابایی گذاشت رو سرت اصلا گریه نکردی وخیلی
آروم وراحت سرت وماشین کردیم اصلا باورم نمیشدکه اینقد راحت بزاری کوتاهش کنیم پس این همه فرارو جیغ و دادبرای چی بود گل پسر.
بعد از اینکه موهاتو کوتاه کردیم به هر کسی که میرسیدی سرتو نشون میدادی میگفتی نگاه کنبد سرمو بیز کردم.قربون پسر شیرین زبونم برم.
یه سری کلمات که چندوقته میگی چون بامزست بابایی تاکید داشت که حتما تو وبت بنویسم:
شفت(سفت) زیلوی(زیر) گفل(قفل) دخه(یخه) گیگی(کلید) تیز(چاقو وقیچی)
عکسای 29 ماهگی گل پسر: ماشاء اللّه لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.
اینجا سرتو به قول خودت بیز کردیم.