گلبرگ سی ویکم
سلام.قندعسل مامان وعزیز بابایی چندوقته اصلا نتونستم بیام برات ینویسم ماشاالله شما شیطون شدی وکارهای منم زیاد.
با اومدن آقا ابوالفضل به جمعمون مادیگه برای دیدنش آروم وقرارنداشتیم حداقل یه روز درمیون باید برای دیدنش میرفتیم وتوهم نازش میکردی وبوسش میکردی
گلم انشاالله همیشه هردوسالم باشید.
تو این ماه یه اتفاق خوب واسه بابایی افتاد واونم رفتن به پابوس امام حسین در روز اریعین اونم با پای پیاده البته همراه هردوتا پدربزرگات وجمعی از اهالی
روستامون که جمعا20نفری شدن وقتی بابایی تصمیم گرفت که بره ماهمگی خوشحال بودیم وتو همیشه به بابا میگفتی بابا میخوای بری پیش علی
اصغرکوچولو وامام حسین؟؟؟؟؟(ماشاالله قربون شیرین زبونیت برم گلم).ولی یکم بخاطر تو دلهره داشتم که نکنه اینجا اذیت بشی چون نه دیگه بابات بود ونه
پدربزرگات هیچکدوم که خداروشکر همه چیز خوب پیش رفت اصلا بهونه نگرفتی ولی همیشه تا لباس تنت میکردم که بریم بیرون میگفتی میخایم بریم
کربلا؟؟؟؟؟؟؟؟(قربون زبونت شیرینت برم عریرم).
راستی خاله مریم وشوهرخاله اصغر هم که قم زندگی میکنن هم بایکی از دوستانشون ازقم رفته بودن کربلا که اربعین اونجا بودن.خداروشکرهمه سالم
وسلامت رفتندوبرگشتند بابایی امسال سال دومش بود که قسمتش شدکه پیاده اربعین بره کربلا خوش بحالش خداکنه قسمت ماهم بشه .آمین
عکسهای سی ویک ماهگی گلکم: ماشاء اللّه لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.
اینجاهم وقتی بابایی سفرکربلا بود تومثلا داشتی تو مرتب کردن کابینت ها کمکم میکردی عـــــــــزیــــــــزم