سونوومشکلات بعدازان

مادرفدات بشه فسقل من توماه 6بودم که کاملا تکون خوردناتو حس میکردم وقتی غذامیخوردم یاباهات حرف میزدم لگدمیزدی واااااااای چقدر لحظالت قشنگی بودوقتی الان بهش 

فکرمیکنم خیییییییییلی دلتنگ اون روزاهستم یادش بخیر.وقتیکه  رفتم پیش خانم دکتر برای اطلاع ازاحوالات شما وقتی که خانم دکتر گفت همه چیز خوبه درموردجنسیتت

پرسیدم که گفت یه دخمل خوشکله کلی ذوق کردم واومدم خونه به بابایی گفتم واونم خوشحال بودوخداروشکر کردوگفت دختر باعث برکت تو زندگی میشهمن تودلم برات اسم

زینب روانتخاب کرده بودم وقتی به بابایی گفتم مخالفت کردگفت چون اسم دخترعموش هم زینب سادات هست مثل هم میشه خوب نیست خلاصه روزا من وبابا کشمکشهایی 

داشتیم سر اسمت فسقل مامان.ازچندروزبعدشم من ومامان بزرگ شروع کردیم به خریدسیسمونی تصمیم گرفتیم همه چیزاتوصورتی بگیریم چون رنگش دخترونه است خلاصه

تایکماهی چندتاتیکشو خریدیم ازجمله کمد.رختخواب وروروئک وچندتا تیکه لباس.

ماه هفت بودکه ماما تو مرکزبهداشت برام یه سونو نوشت ورفتم شهرستان برای سونو اول که گفت حتما جنسش که میدونیدچیه گفتم بله گفتن دختره گفت نه برعکس پسره

گفتم حتما گفت صد درصد.اگه پسر نبود برشگردونین برای خودم.منم خندیدم همون جا بود که اسمت رو گذاشتم محمد.بعدش هم دکتر گفت اب دور بچه کم شده منم خندم وا

رفت ونگران شدم گفتم چیکارباید بکنم که درست بشه گفت فقط مایعات زیاد بخور واز اتاق اومدم بیرون.مامان بزرگ همراهم بود وقتی درمورد پسر بودنت بهش گفتم تعجب کرد

وگفت من خودم باید برمازدکتر سوال کنم تا مطمئن بشم چون میخوام سیسمونی بگیرم.رفت سوال کردواومدگفت اره پسره.من ومامان بزرگ که همون روز چندتاتیکه لباس

ووسایل رنگ سیسمونی برات گرفته بودیم بردیم عوضش کردیم ورنگ آبی گرفتیم.برگشتنی بابایی اومددنبالمون توماشین مامان بزرگ به بابایی گفت بچتون عوض شده بابایی

با تعجب گفت چـــــــــی؟

مامان بزرگ گفت بچه پسره باباهم تعجب کرد گفت مگه میشه پس اون خانم دکتر اشتباهی گفته منم گفتم ظاهرا که اینجوره تارسیدیم خونه بابابزرگ به بابا جون گفتیم

وداشتیم ناهار میخوردیم که من زدم زیرگریه بابا گفت چته چی شده؟گفتم دکتر گفته اب دور بچه کمه وباید مایعات بخوری بابایی هم دلداریم دادو گفت  این که غصه نداره از

فردا میبندمت به اب ودوغ ودلستر وشربت وهندوانه و..... منم خنده ام گرفت.خلاصه جونم برات بگه بعدش به همه درمورد پسمل بودنت اطلاع دادیم عمو ودایی وخاله وعمه

ومامان بزرگ همه تعجب کرده بودن البته بماندبعضیهاهم فکرکردن برای اینکه چشم نخورم دروغ گفتم واولش گفتم دختره.