گفتن راز بودنت
میوه دلم اول ازهمه باید بگم که ماه 4که بودم یه حالت حباب تودلم حس میکردم که اینطرف واونطرف میرفت وااااای فسقل من این تو بودی که تکون تکون میخوردی قربونت برم الهی.ماه 3وقتیکه رفتم پیش دکترخانم دکتر بهم گفت که هرماه باید بیای برای معاینه واطلاع از احوالات خودت ونی نی منم مرتب هرماه همراه بابایی میرفتم تا اینکه دیگه با بابایی تصمیم گرفتیم بودنت روبه همه بگیم اول من به مامان بزرگ اشرفت وبابابزرگ امیرت گفتم بعدش هم بابایی به عمو جواد ومامان بزرگ وبابابزرگت گفت وای وقتی فهمیدن همه کلی ذوق کردن بیشترازهمه بخاطر اینکه 5ماه بود ونگفته بودیم تعجب کرده بودن هرکسی درمورد یه چیزی سوال میکرد یکی اسمت یکی جنست یکی سالم بودنت خلاصه یه اوضا...
نویسنده :
مامان آقامحمدهادی
16:24