آقامحمدهادیآقامحمدهادی، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره
کلبه عشقمونکلبه عشقمون، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

عزیزترین هدیه خداوند

سیسمونی

کوچول موچولوی مامانی روز دوم فروردین بودکه مامانبزرگ وبابابزرگ وخاله ها وشوهرخاله ات(اصغر اقا) وهمراه بابایی اومدن واسه چیدن وسایلت وپهن کردن فرشایی که جدیدگرفته بودیم همگی باکمک هم اتاقها رو تمیز کردن وفرشهارو پهن کردن ووسایلت رو چیدن توی کمدت گلکم.دست همشون دردنکنه.انشالله یه روز واسه نی نی خاله مریم وخاله فاطمه سیسمونی بچینیم.انشالله.چندتا عکس هم از وسایلت گرفتم که میذارم. فسقل مامان کی میشه 7 اردیبهشت  تابیای توبغلم چقدر انظارسخته قربونت برم عزیزم. اینم نمای کلی ازکمدت عزیزم. اینم وسایل واسباب بازیهات گلم ناگفته نماندوقت نکردم ازتمام وسایلت عکس بگیرم مثل روروئک وکریر و دوچرخه ولباس واسباب بازیه...
6 مرداد 1393

انتظار

کوچولوی مامانی دکترموقع زایمان رو 7 اردیبهشت زده بود من 30 فروردین بود که باکلی دلهره واسترس رفتم پیش دکتر چون همه ترسم میدادن که برو بستری شو نکنه مشکلی واسه نی نی پیش بیاد دکتر معاینه کرد و گفت الان موقعش نیست انشالله2 روز دیگه بیا واسه بستری تو بیمارستان من باز 2روز دیگه اش رفتم بازمعاینه کرد وگفت برو راه برو شربت خاکشیر بخور و5 روز دیگه بیا حتما بستری میشی. واااای منو بگو که نه میدونستم باید خوشحال باشم یاناراحت خلاصه برگشتیم خونه وهرروز واسه چک کردن ضربان قلبت میرفتم مرکز بهداشت قربون قلب کوچولوت برم هروقت صداشو میشنیدم کلی ذوق میکردم ومیگفتم کاش زود7 اردیبهشت میشد وزود بغلت کنم.قربونت برم فسقلی کوچول موچولو من وبابایی ه...
5 مرداد 1393

به خاطر تو دردکشیدن عشقه

پسر مامانی بعداز تعطیلات نوروز بودکه باز رفتم پیش دکتر برای اطلاع از احوالات شما دکتروقتی سونو کرد گفت خداروشکر اب دورش خوب شده فقط چون یه مدتی کم اب بوده ضربان قلبش ضعیف میزنه وااااااای منو بگو باز استرس ونگرانی گفتم چیکار باید بکنم دکتر گفت حداقا هفته ای دو سه بار باید ضربان قلبشو چک کنی که خدای نکرده مشکلی براش پیش نیاد.                                               منم باز با نگرانی ودلهره برگشتم خونه ر...
4 مرداد 1393

سال نو مبارک عـــــــــــــزیــــــــــــــزم

دردونه مامان پسر خوشگلم ماه هشت که تموم شد سال نوهم فرارسید.لحضه سال تحویل سرسفره هفت سین بعدازدعا برای همه ازخداخواستم انشالله سال دیگه سه تایی سالم وخوشبخت درکنارهم سر سفره باشیم.بعدازسال تحویل برای عید دیدنی به خونه بزرگترها رفتیم.قربونت برم عیدت مبارک تو هم بودی عزیزم          ...
4 مرداد 1393

واااااای منفجر شدم ازبس مایعات خوردم

پسر ناز مامانی ازماه هفت که فهمیدم اب دورت کمه به قول بابایی خودم وبستم به اب ودلستر وابمیوه وشربت و.... واااااااااای روزی 20تا لیوان مایعات میخوردم بعضی روزاهم25 یا بیشتر نمیدونی چه روزای سختی بود همش استرس داشتم ودعا میکردم که مشکلی برات پیش نیاد تااینکه یکماه گذشت وباز رفتم سونو وقتی سونو انجام شد دکتر گفت اب دورش بهتر شده ولی بازم بایدبه خوردن مایعات  ادامه بدی تا موقع زایمان منم خداروشکر کردم ووقتی از اتاق سونو اومدم بیرون یکمی از استرسم کم شد.وگفتم                              &nbs...
4 مرداد 1393

سونوومشکلات بعدازان

مادرفدات بشه فسقل من توماه 6بودم که کاملا تکون خوردناتو حس میکردم وقتی غذامیخوردم یاباهات حرف میزدم لگدمیزدی واااااااای چقدر لحظالت قشنگی بودوقتی الان بهش  فکرمیکنم خیییییییییلی دلتنگ اون روزاهستم یادش بخیر.وقتیکه  رفتم پیش خانم دکتر برای اطلاع ازاحوالات شما وقتی که خانم دکتر گفت همه چیز خوبه درموردجنسیتت پرسیدم که گفت یه دخمل خوشکله کلی ذوق کردم واومدم خونه به بابایی گفتم واونم خوشحال بودوخداروشکر کردوگفت دختر باعث برکت تو زندگی میشهمن تودلم برات اسم زینب روانتخاب کرده بودم وقتی به بابایی گفتم مخالفت کردگفت چون اسم دخترعموش هم زینب سادات هست مثل هم میشه خوب نیست خلاصه روزا من وبابا کشمکشهایی  داشتیم سر اسمت فسقل م...
4 مرداد 1393