آقامحمدهادیآقامحمدهادی، تا این لحظه: 11 سال و 7 روز سن داره
کلبه عشقمونکلبه عشقمون، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

عزیزترین هدیه خداوند

گلبرگ هفتم

خدایا شکرت کوچولوی مامانی کم کم داره بزرگ میشه وارد ماه هفتم از زندگی شما شدیم عزیزم توی ماه هفت دوتا مرواریدهای پایین کاملا معلوم بود وقتی میخندیدی کامل   دندون های موش موشیت پیدابود قربونت برم شمابرای این دوتا دندون خداروشکر تب نکردی فقط انگار درد داشتی وهرچیزی که اطرافت بود به دندون میگرفتی ومدام غر غر میکردی.                                                   عزیز دل مامانی شما تواین ماه دیگه کامل میتونستی بشینی ودیگه لازم نبود که به پشتی یا دیوار تکیه بدی....
12 مرداد 1393

گلبرگ ششم

پسر خوشگل وتپل مپل مامانی قربون اون خندهات برم شما وارد ماه ششم از زندگیت شدی  با واردشدن شما به شش ماهگی وارد ماه محرم وماه عزاداری اباعبدلله  شدیم   وروز8 محرم هم روز حضرت علی اصغر هست وتو اون روز مامانا نی نی هاشونو سبز پوش میکنن ودر مراسم شیرخوارگان که به یاد طفل شش ماهه امام حسین برگزارمیشه شرکت میکنن.ما هم تو اون روز شما رو سبز پوش کردیم ورفتیم توی مراسم وشمارو بیمه علی اصغر کردیم. انشالله همیشه اماام حسین وطفل شش ماهش پشت پناهت باشه عزیزم. انشالله عکس سبز پوشت هم میگذارم. تقدیم به حضرت علی اصغر طفل شیرخواره آقا اباعبدالله الحسین اي تير، خطا كن! هدفت قلب رباب است يا حنجرة سوختة تشنة&...
10 مرداد 1393

لالایی

لالایی برای پسر عزیزم لالا لالا گل ریحون                                دوتا فال و دوتا فنجون توی فنجون تو لیلی                                 تو خط فال من مجنون لالا لالا گل خشخاش                   &n...
9 مرداد 1393

گلبرگ پنجم

خدایا شکرت پسرم داره بزرگ میشه فداش بشه مامانی. ماه پنج بودکه دیگه کامل سینه خیز میرفتی ودستت رو به وسایل دور اتاق میرسوندی وتازه داشت شیطنتها شروع میشد.برای اینکه راحتتر بتونی جابجا بشی گذاشتمت تو روروئک وکم کم پاهاتو به زمین فشار میدادی ومیرفتی جلو تااینکه یه هفته ای شد دیگه رفتن با روروئکو کامل یادگرفتی.قربون پسر باهوش وزبر وزرنگم برم.                                                                                ...
9 مرداد 1393

گلبرگ چهارم

پسر عزیزم هرروز که از بزرگ شدنت میگذره ازیه طرف خوشحالم که تو همیشه کنارم هستی وخدااین نعمت بزرگ واسمونی رو بهم هدیه داده واز یه طرف دلم میگیره که این روز های خوش داره مثل برق وباد میگذره ومن زود دلتنگشون میشم. واردماه چهارم از زندگی شماشدیم تو این ماه تمرین وورزشهای سختی داشتی چون همیشه تلاش میکردی  تا خودت رو بندازی رو سینه وسینه خیز بری. همیشه درحال تلاش وتکاپو بودی ووقتی هم که باتلاشهای فراوان موفق نمیشدی اعتراض میکردی وجیغ میزدی تا خودم روسینه میگذاشتمت بعد کم کم خودت یادگرفتی وراحت میرفتی رو سینه وتالش میکردی تا وسایل جلوتو بکشی طرف خودت.قربونت برم باهر حرکتی که انجام میدادی هم من وبابایی کلی ذوق میکردیم هم شما خوشحال ...
9 مرداد 1393

روش خوابوندنت

فرشته کوچولوی مامانی خواستم قبل از اینکه وارد ماه چهارم بشیم روش خوابوندنت رو برات توضیح بدم.از ابتدای تولدت تا ماه 2 که میگذاشتمت تو رختخوابت ومنم میخوابیدم تو بغلتو وسینه میگذاشتم دهنت شیرمیخوردی میخوابیدی وتاصبح دویاسه بار بلند میشدی وباز شیر میخوردی  ولا لا میکردی نوش جونت عزیزم. ولی تو ماه سه وقتی شیر میخوردی دوست داشتی بعدش یه نفر بغلت کنه ودورخونه بچرخوندت شیرکه میخوردی وسیرمیشدی بابا بغلت میکرد وبرات میخوند وشماهم لالا میکردی بابایی هم بدجوری حس غرور بهش دست میداد که من بچمو خوابش کردم. ولی بعدش دیگه بهونه بغلونگرفتی وهنوز هم فقط تو رختخواب شیر میخوری وناز میخوای فدات بشم.       &nb...
9 مرداد 1393

گلبرگ سوم

ماشالله پسرم بزرگ شده شما واردسومین ماه زندگیت شدی دردونه مامانی .توماه سوم شماهمیشه دوست داشتی بیای توبغلو توصورتت نگاه کنیم وباهات حرف بزنیم باورکن اگر نگاهم به شما نبود وحرف میزدم سریع اعتراض میکردی فدات بشم الهی.                                                           توماه سوم زندگی شما واردماه رمضون شدیم منم چون شماشیرمیخوردی نمیتونستم روزه بگ...
9 مرداد 1393

گلبرگ دوم

قربون پسرم برم عزیزم وارد دومین ماه از زندگیت شدیم توی این ماه دیگه به بچه داری عادت کرده بودم وکارات برام راحت تر بود و شما تازمانی که خواب بودی من کارای خونه رو انجام میدادم ولی زمانی که بیدار میشدی دوست داشتی یکی بیادبغلت کنه همیشه دوست داشتی تو بغلم باشی تا میگذاشتمت زمین گریه ات بلندمیشد منم مجبور بودم برای کارای خونه تورو بگذارم تو کریر و تو هراتاق یا اشپزخونه که میرفتم تو رو همراه خودم میبردمو وباهات حرف میزدم شماهم اروم بودی وبه حرفام گوش میدادی.وقتیکه باهات حرف میزدم ونازت میکردم شما میخندیدی قربون خندهات برم.واااای الان که فکرشو میکنم میبینم خیلی دلم برای اون روزا تنگ شده قربونت برم که بزرگ شدی وسالم  وسلامتی خدارو...
9 مرداد 1393

گلبرگ اول(یکماهگی)

سلام.پسرخوشگل وماشالله سفید مامانی واااااای خدایاچقدر زود گذشت یکماه از بودنت کنار منو بابایی گذشت تواین یکماه اولش خیلی همه چیز برام سخت بود عوض کردن پوشکت شیر دادنت تونیمه های شب حتی بغل کردنت وقتی بیرون میرفتم برام سخت بودولی بعدش دیگه کم کم عادت کردم.قربونت برم پسرگلم که با اومدنت کلی زندگیمونو شیرین کردی .هروقت بابا از سرکار برمیگرده اول میاد توروبغل میکنه وبوست میکنه. تو این یکماه خیلی اروم بودی وبیشتر خواب بودی ومن راحت میتونستم کارای خونه واشپزی وانجام بدم.ازاینکه تو کنارم هستی وخدااین نعمت بزرگو بهم داده خیلی خوشحالم.خـــــــــــــــدایـــــــــــــــــــا بــــــــــــازم شـــــــــــــــکـــــــــــرت   &n...
9 مرداد 1393