یکســـــــالگــــــی
خدایاشکرت اصلا باورم نمیشه یکسال گذشت وشما یکساله شدی انگار همین دیروز بود که رفتم برای زایمان.
چندروز مونده بود به تولد شما من کم کم داشتم خودمو برای این روز قشنگ آماده میکردم من وبابایی تصمیم گرفتیم یه جشن کوچیک وساده برگزار کنیم ومهمونها فقط دوتا
مامانبزرگها وبابابزرگها وخاله ها وزن عموت بودن کیک تولدهم خودم پختم بازله وشربت .کلی هم کادو برات اوردن دست همشون درد نکنه من وبابایی هم برای کادوی تولدت
مقداری پول برات پس انداز کردیم چون وسیله واسباب بازی ولباس همه چیز داشتی مبارکت باشه عزیزم.
روز8اردیبهشت شما باید واکسن یکسالگی میزدی وقتی واکسن رو زدی خداروشکر نه تب ونه درد داشتی وبه مراتب خیلی از واکسنهای قبلی بهتربود.
ماشالله دیگه بزرگ شدی کم کم دستت رو میگرفتی به پشتی یاصندلی ودیوار وبلندمیشدی وراه میرفتی ولی اگر دستت به جایی نبود فقط در حد2 یا3 قدم میرفتی.
یکساله شدی خدایا شکــــــــــــــــرت
روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد، شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافتم امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق، خود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم.
یک سال گذشت یک سال ناب و بدون تکرار و پر از خاطره و زیبایی رسیدیم به هشتم اردیبهشت روز تولد عشق زیبای زندگیمون این روز برامون زیباترین روزه که خدا بزرگترین نعمت زندگیمو نو بهمون بخشیده تولدت مبارک محمدهادی جووووون.
عکسای تولد گل پسر
کیک وزله ها روخودم درست کردم ببخش اگه خوب نبودعزیزم.
ماشاء اللّه لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.
اینم عکس روز تولدت باپسر عموت(احمدرضا)