آقامحمدهادیآقامحمدهادی، تا این لحظه: 11 سال و 15 روز سن داره
کلبه عشقمونکلبه عشقمون، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

عزیزترین هدیه خداوند

گلبرگ بیست وچهارم

1394/1/23 17:25
466 بازدید
اشتراک گذاری

الهی فربون پسر ناز وخشگلم برم که اینقدر زود داره بزرگ میشه.

وااااااااای خیلی دلم میگیره وقتی میبینم اینقدر زود دوسالت داره تموم میشه واین روزای قشنگ وبه یادموندنی داره تندتندتموم میشه ولی بازم خدایا شکرت که منو از این روزای

قشنگ بی نصیب نگذاشتی از خدامیخوام هرزنی روی این کره خاکی آرزوی مادر شدن وداره حاجت روابشه وطعم شیرین مادری وبچشه انشاالله.

ماجرای از شیرگرفتنت

دیگه کم کم داره دوسالت تموم میشه ومنم تصمیم گرفتم ازشیربگیرمت شمااز یکسالگی فقط عصرها وشبهاموقع خواب شیرمیخوردی وفقط باشیرخوابت میبرد منم برای ازشیر

گرفتنت واقعا وحشت داشتم چون از اطرافیان شنیده بودم که کارسختی هست حدود20روز مونده بودکه دوسالت تموم بشه یعنی18فروردین94 یه روز تو اینترنت سرچ کردم برای

روشهای ازشیرگرفتن کودک وقتی خوندم وکمی فکرکردم تصمیم گرفتم با اراده وتوکل برخداشروع کنم عصرشب اول وقتیکه ازخواب بیدارشدی دور ازچشم شما نوارچسب سیاه

به نوک سینه هام زدم وقتی نشونت دادم کلی تعجب کردی وگفتی اووف شده منم گفتم اوف شده ودیگه ایشی آخ شده ونیست کلی دراین موردصحبت کردیم تا برای شب که

بخوای بخوابی آمادگی داشته باشی اصلا باورم نمیشدشب بدون اینکه بهونه بگیری ودرخواست شیرکنی اینقدراینطرف واونطرف افتادی تاخوابت بردولی شام درست وحسابی

خورده بودی وکاملا سیربودی حتی هرشب که تاصبح دویاسه بار برای خوردن شیربلندمیشدی همون شب اول هم بیدارنشدی تابعدازصبحانه که بردمت بیرون تابهونه نگیری رفتیم

خونه مامانبزرگ وبابچه های عمو کلی بازی کردی ولی عصروقتی بعدارناهار برگشتیم خونه وخوابت گرفته بود وخیلی خسته بودی بهونه شیرگرفتی وهرچی کردم بدون

شیرخوابت نبردخیلی زیادگریه کردی والتماس که اشک منم درآوردی منم مجبورشدم وبهت شیر دادم  وخوابت برد ولی شب بازگفتی ایشی من تا نشونت دادم گفتی اوف شده

ونمیخوام وخوابت برد.محبت

ازفردای اون روز هروقت موقع خواب شیرمیخواستی به محض اینکه نشونت میدادم میگفتی اوف شده ونمیخوام تا الان که 4 روزه که اصلا شیرنخوردی وخداروشکر نه بهونه گرفتی

نه منو اذیت کردی قربون پسرخوش اخلاق وآرومم برم.بوس

روز زن ومادر

امسال روز21فرودین94 روزجمعه ولادت خانم فاطمه زهرا وروززن ومادر بود.من تو این روز خیلی خوشحال بودم که مادر هستم وتورو دارم بارها خداروشکر کردم که پسرسالم

وصالحی مثل تو دارم واز طرفی هم دلم میگرفت که آیا تابه حال تونستم مادر خوبی برات باشم یا نه انشالله که ازمن راضی بوده باشی گلم.محبت

تواین روز بابایی دوتامامانبزرگها ومنو حسابی غافل گیرکرد برای مامان خودش که یه ماهیتابه رژیمی گرفته بود وبرای مامان خودم هم پول دادیم برای منم که نمیدونست چی بگیره

بهم پول دادکه هرچی خواستم باسلیقه خودم بخرم خلاصه دست بابایی دردنکنه.بوس

 

             

مادرم فرشته است.. ولی هیچوقت ندیدم پرواز کند... زیرا به پایش... من را بسته بود.. برادرم را ... پدرم را... و همه ی زندگیش را... همه راه ها به عشق "مادر" من ختم میشود! مادر من ، عشق من است... میترسم برای ماندن در کنارم از بهشت به جهنم بیاید مادرست دیگر ...


وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد.

                                     مــــــــادر عــــــــــــزیزم روزت مبــــــارک                 

 

 

عکسای دوسالگی

 

 

                       ماشاء اللّه لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

این عکس هم سیزده بدر تو باغ شوهر عمه ات گرفتیم.اون یکی هم احمدرضا پسر عموت هست.

اینجا دخملت کرده بودم.خنده

شما وبابایی توحیاط فروردین94

اینجاهم آماده شده بودی بریم بیرون قــــــــربـــــــونت بــــــرم گــــــــلــم.بوس

اینجاهم توحیاط سوار موتورشده بودی وکلــــــــی ذوق.بوس

درحال خوردن هویج خرگوش کوچولوی من.محبت

 

پسندها (2)

نظرات (0)